(ای ای ای آقا کریم اخرم مارو با موتور نبرد و مجبور شدم با عمو یحیی و زنعمو زینب برم
اهان بزارید اینم بهتون بگم محض اطلاع کریم برادر بزرگتر منه مریم و مهناز خواهرامن خانم جون هم که خب مشخصه دیگه مامانمه)
+کجا داریم میریم کریم؟
-به مریم بگو بهش بگه داریم میریم قبرستون
×پیس پیس مریم ؟
• هان
×بهش بگو داریم میریم قبرستون
مریم با صدای خیلی بلند داشت داد میزد که صداش به خانم جون برسه
• داریم میریم قبرستون
+اهان مگه کی مرده؟
• مادر من عمو جلال مرده دیگه
+عمو جلال کیه ؟
کریم سعی کرد جلو خندش رو بگیره و به موتور سواری ادامه بده انقدرم تند میروند که صدا به صدا نمیرسید
مریم گفت یا خدا حالا خر بیارو باقالی بار کن
• مامان جان عمو جلال یادت نیست عموی خودت
+اره اره
•چی اره اره مامان میگم عموت مرده
+آره آره
مریم بر سرش کوبید و بعد تشری به کریم زد
زهر مار به چی میخندی خب خودت بیا اینجا بشین ببین مامان چیکارا میکنه همش ریز ریز اون جلو میخندی کریم خان
ما اینجا داریم میمیریم تا چهارتا کلمه رو برسونیم به مامان خانم اونموقع تو داری میخندی اون جلو
حالا مریم همچین میگفت ما داریم میمیریم ها انگار چخبره
این مهناز گور به گورم داره میخنده
و بعد محکم به شونه مهناز کوبید
• تو به چی داری میخندی ؟
× بابا خب خنده داره دیگه
به قبرستون رسیدن همه جمع بودن کریم موتور نازنینش رو که از آقام خدابیامرز بهش رسیده بود رو یکجا پارک کرد تا بتونه تو اون جمعیتم حواسش به عزیز دردونش باشه
کریم وقتی جمعیت رو دید رفت جلو از قصد دم گوش یک آقای به نسبت کچل با صدای بلند و لحجه ای غلیظ گفت
من یقمره فاتحه
مریم و مهناز به مرد کچل خندیدن و این موضوع تموم شد
کریم وقتی داشت حلواهارو پخش میکرد به یه پیرمرد رسید که از قضا دندون هم نداشت
پیرمرد که داشت حلوارو برمیداشت از شدت ناراحتی بی هوا قاشق حلوا را تا لوزالمعده اش برد و بعد گفت هرچی عمر سید جلال خاک تو باشه جوون
کریم گفت عمو دستت درد نکنه دیگه قاشقم می بلعیدی
بعد اروم و زیر لب گفت ملت گشنه شدن و رفت یه گوشه وایستاد
داشتن از مراسم برمیگشتن که مامان تازه یادش اومده بود گریه کنه و فهمیده بود چه بلایی سرمون اومده اخه مغازه آقام خدابیامرزو کریم و عمو جلال سر پا نگه داشته بودن و یکهو
مهنازو مریم و کریم هم تا خانم جون رو دیدن هرسه تاشون باهم زدن زیر گریه .